- روزه گرفتن 9 روز اول این دهه ثواب و برکات بسیاری دارد.
- در هر شب از دهه اول بین نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز بجا آورده شود، در هر رکعت پس از حمد سوره توحید و سپس این آیه را بخواند : «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ »(سوره اعراف، آیه 142) تا شریک ثواب حاجیان گردد، بدون این که از ثواب آنان چیزی کاسته شود .
"با موسى سى شب وعده گذاشتیم و آن را با ده شب دیگر تمام کردیم تا آنکه وقت معین پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى [هنگام رفتن به کوه طور] به برادرش هارون گفت در میان قوم من جانشینم باش و [کار آنان را] اصلاح کن و راه فسادگران را پیروى مکن ."
نماز حضرت فاطمه(س) در روز اول
نماز حضرت فاطمه (س) که آن چهار رکعت است به دو سلام، مثل نماز امیرالمؤمنین (ع)، در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید پنجاه مرتبه و بعد از سلام تسبیح آن حضرت بخواند و بگوید:
« سبحان ذی العز الشامخ المنیف سبحان ذی الجلال و الباذخ العظیم سبحان ذی الملک الفاخر القدیم سبحان من یری اثر النمله فی الصفا سبحان من یری وقع الطیر فی الهواء سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره »
نماز روز اول
دو رکعت نماز پیش از زوال به نیم ساعت، در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید و آیه الکرسی و قدر، ده مرتبه .
روز نهم
دعای روز عرفه
روز دهم
نماز عید قربان
ماه ذیحجه بوی خدا می دهد ، بوی مکه ، کعبه ، صفا ، منی ، " لبیک اللهم لک لبیک " بوی ملکوت ، بوی انس ، بوی آشتی ،
با آغاز ماه ذیحجه بوی " واعدنا موسی ..." و نماز دهه اول ، عطر " ایاما معلومات " و عطر معرفت به مشام جان می رسد . بیهوده نیست که روزه روز اول این ماه ارزش روزه هشتاد ماه دارد ، پس می شود ره چندساله را در یک روزپیمود به شرطی که .....
اول این ماه مبارک بوی وصال می دهد ، بوی عشق ، پیوند مهر وماه ، علی و فاطمه ...... علی جان فاطمه امانتی است در دست تو .... خوب امانت داری کن ......
ماه ذیحجه بوی عرفه می دهد ، " اللهم یا شاهد کل نجوی .... " ، عرفه روز اختصاصی دعا ونیایش همگام وهمراه با ثار الله ، روزی که روزه گرفتن در آن کفاره نود سال است و زیارت امام حسین (ع) در آن روز ثواب یک ملیون حج در رکاب حضرت صاحب الزمان (ع) ، یک ملیون عمره در رکاب پیامبر اعظم (ص) ، آزاد کردن یک ملیون برده و....دارد به شرطی که ....
ماه ذیحجه بوی قربان می دهد ، بوی قربانی ، قربانی کردن نفس ، قربانی عزیزترین چیزها در برابر محبوب و بوی عشق و عاشقی . نماز عید ، زیارت عاشورا ...... پرواز .....ملکوت ...
ماه ذیحجه عطر ولایت دارد و بوی غدیر را در زمین و زمان می پراکند . یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ،
من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه "
عید غدیر عید گل های یاس است و تجلیگاه پیوند رسالت و امامت ، روز اتمام نعمت و اکمال دین ، روزی که لبخند وتبسم مومنین شرافت و عظمت بالاتری یافته و رحمت و عنایت خاصه الهی در دنیا و آخرت را به ارمغان می اورد .
ماه ذیحجه بوی دیگری دارد ... بوی خون ... بوی کربلا ... بوی حسین ...زینب ...عباس ...علی اکبر ...علی اصغر ...رقیه .... عطش .... تازیانه ... خیمه ها.. بوی هفتاد دو حاجی که همه با رنگ خدایی در شط خون شنا کردند . السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
هفتاد و حاجی همه با رنگ خدایی
از مکه برون گشته شده کرببلایی
هر پیر وجوان در ره معشوق فدایی
جسم وسرشان کرده زهم میل جدایی
ماه ذیحجه آغاز شده است .... سی ونه روز دیگربه حماسه عشق بازی و رقص شمشیر باقی مانده است .....سی ونه روز دیگر حسین به دیدار خدایش می رود ... آغوش مادرش .... جدش ... پدرش ...حسنش .... محسن .....
التماس دعا
در روز بیست وپنجم ذی قعده سفره دیگری از فیوضات و برکات الهی گسترده می شود و میهمانان این ضیافت نورانی، غرق در رحمت و لطف الهی از شمیم بهشتی این روز عطراگین شده و از چشمه سار معارف الهی سیراب می گردند.
آری ،روز بیست وپنجم ذی قعده روز خاص خداست ، روزی که جلوه ای از عظمت ، قدرت و حکمت الهی نمایان می شود و بر اساس آیه شریفه ی "والارض بعد ذلک دحاها" کره زمین از جرعه حیات نوشید و با پیدایش مکان کعبه معظمه و بیت الله الحرام به خود بالید.
روز بیست وپنجم ذی قعده روز" دحوالارض" است و بهانه ای برای راز و نیاز ، فرصتی برای عبودیت و خاکساری در برابر خدای بزرگ ، روزنه ای برای رحمانی شدن و گنجینه ای بی کران از الطاف و عنایات الهی .
روزه گرفتن در این روز معادل روزه هفتاد سال و کفاره هفتاد سال گناه است و در شب و روز آن فرشتگان الهی و هر آنچه در زمین و آسمان است برای توبه کنندگان استغفار می کنند.
دحو الارض روزی است که در آن از خدای کعبه می خواهیم ما را از خزائن بی کرانش و لطف و کرم بی پایانش بهره مند نموده و از آبشار بهشتی توبه و حسن عاقبت بی نصیبمان نفرماید.
چه زیباست در این روزگار وا نفسا که:
بود بازارگرم دین فروشی بر سر راهم
خداوندا من از این گرمی بازار میترسم
دست به دامن خدای بزرگ شویم و در روز دحو الارض که به تعبیر امام رئوف علی بن موسی الرضا(ع) "نشرت فیه الرحمه" با توسل به آستان مصفای ضامن آهو، سلطان قلب های عاشق ،امام رضا (ع) چنین زمزمه کنیم که :
خدایا، زمین را گستراندی ،دانه را در لایه های تاریک زمین شکافتی ، مرارت را از دوش بندگانت بر گرفتی ، غم و اندوه را از دلها زدودی .
عزیزا، در این روز بزرگ و پر فضیلت که نزد مومنان به امانت گذاشتی تو را به رحمت بی انتهایت سوگند می دهم که به بنده صالحت محمد مصطفی (ص) و خاندانش (ع) درود بفرست واز گنجینه الطافت ، بارانی بی پایان بر ما بباران و بر توبه ای خالص و بازگشتی نیکو به سوی خودت یاری مان کن .
آمین
گزارش دید و بازدید سرزده مقام معظم رهبری
از خانواده شهید کارکوبزاده
هنوز خستگی هشت روز سفر از تنم بیرون نرفته بود که مهدی زنگ زد: «تقی! برگرد بیا قم. یه روز به سفر اضافه شده. فردا شب هم برنامه هست». چون روز آخر، برنامه عمومی دیگری نبود، یک روز زودتر برگشته بودم تهران. اما ظاهرا کار خاصی پیش آمده که برنامه 1 روز اضافه شده. همه برنامههایم را تلفنی کنسل کردم تا برگردم قم.
از خانه اولین شهید که خارج میشویم، مینیبوس رفته. با بقیه خبرنگارها میرویم توی یک وانت دوکابینه «گشت راهداری». 7 نفر با کلی لوازم عکاسی و فیلمبرداری. آخرین شب سفر است و همه برنامه ریختهاند که بلافاصله برگردند تهران. تمامشدن سختی 10 روز سفر، سختی تنگیِجا در وانت را کم کرده. توی همان فشردگی، بازار شوخی داغ است، تا میرسیم به خانه شهیدان کارکوبزاده. 2 شهید؛ خلیل و عبدالجلیل. و 1 مفقودالاثر؛ منصور.
وارد خانه که میشویم، همانجا جلوی در اتاق خشکمان میزند؛ همهمان. یک تختخواب توی اتاق و یک نفر روی آن. پدر خانواده که از 1 سال پیش بر اثر سکته مغزی به کما رفته و حالا فقط پوست و استخوانی است بر روی تخت؛ بدون ذرهای گوشت. این را حتی از روی پتویی که رویش انداختهاند هم میتوان فهمید. صورت گودافتاده، دهان باز، چشمان فرورفته. زیاد شنیده بودم کسی مثل یک تکه گوشت روی تخت افتاده باشد، اما این پدر، حتی همان تکه گوشت را هم نداشت.
در و دیوار خانه محقر، پر است از عکسهای جبهه و جنگ. برخلاف خانههای قبلی، عکسها فقط مربوط به شهیدان نیست. هر عکس و کارت پستالی که به جنگ ربط داشته باشد، یا رنگ و بوی مذهبی داشته باشد، روی در و دیوار نصب شده. حتی جملهای درمورد نسبت بیجحابی و تمدن. به قول یکی از بچهها، شبیه پایگاه بسیج است این خانه. مادر به محافظهایی که پرسیدهاند امشب میهمان دارند یا نه، عکسهای سربازان جنگ را روی دیوار نشان داده و گفته: «اینا همه مهمان مایند.»
به اعضای خانه، تازه خبر دادهاند که میهمانشان رهبر است. مادر و دختر تا حالا فکر میکردند قرار است از بنیاد شهید بیایند. پدر هم که روی تخت است و تقریبا از همهجا بیخبر. دیروز بهشان زنگ زده و گفتهاند فرم دریافت یارانهتان با اطلاعات بنیاد شهید همخوانی ندارد و فردا برای بررسی دقیقتر میآییم، خانه باشید. و حالا شنیدهاند که مهمانشان رهبر است.
دو نفری به تکاپو افتادهاند که خانه را آماده میزبانی رهبر کنند؛ مثل خانههای قبلی. هرچه هم میگوییم نیازی به مرتب کردن خانه و پذیرایی و... نیست، قبول نمیکنند؛ مثل خانههای قبلی. به این خانواده هم گفتهاند به کسی خبر ندهند که میزبان کی هستند؛ مثل خانههای قبلی. فقط فرقشان این است که اجازه دارند به برادرشان بگویند بیاید خانه. آن هم به این بهانه که استاندار آمده و هیچ مردی در خانه نیست. پدر که با آن وضع، نمیتواند میهمانداری کند.
خانه کوچک، با قرارگرفتن یک تختخواب برای بیمار، کوچکتر شده و کار برای تصویربرداری سختتر. خبرنگارها یک پاشنه در بین دو اتاق را درمیآورند تا امکان تصویر گرفتن از اتاق دیگر وجود داشته باشد. میدانند که تا چند دقیقه دیگر، این اتاق دیگر جای تکانخوردن ندارد. میروند سراغ پاشنه دیگر در که جلویشان را میگیرم. حسابی دارند خانه را به هم میریزند.
صدای زنگ در بلند میشود. پیرزنی پشت در است. ظاهرا کار هرشباش است که میآید اینجا برای شبنشینی. خودش هم مادر شهید است، پس چه همصحبتی بهتر از یک مادر شهید دیگر. چارهای نیست. برای این که همسایههای دیگر نفهمند، راهش میدهند داخل. مادر دوم، بیخبر از همهجا، با چادر رنگیاش مینشیند توی اتاق دیگر. لابد کلی هم تعجب کرده که چرا امشب این خانواده اینهمه مهمان دارد.
تا رهبر بیاید، سعی میکنم اطلاعاتی از خانواده کسب کنم. اصالتا شوشتری هستند و خودشان ساکن آبادان بودهاند که جنگ شروع شده. لهجه غلیظ عربی دارند. مادر مرتب خاطره حصر آبادان را تعریف میکند که مدتها توی محاصره بودهاند و وقتی قرار میشود از شهر خارج شوند، همین دخترشان، که آن موقع کلاس دوم ابتدایی بوده، از ترس نمیتوانسته راه برود. حتی چشمش را هم باز نمیکرده. درک نمیکنم سختی این ماجرا را. اما از تکرار کردن مادر، معلوم است از بدترین خاطرههای زمان جنگش است.
پسر دارد و 3 دختر. 2 پسرش که شهید شدهاند. منصور هم که مفقودالاثر است. یعنی با برادرش اسیر شده بوده که چون برادرش مجروح بوده، میبرندش درمانگاه و او زنده میماند. اما از منصور خبری نمیشود. بنیاد شهید، او را شهید حساب میکند. اما خواهر شهید میگوید: «تا حالا هرکس خوابش رو دیده، شهید ندیدهاش. گفته برمیگردم. حالا کی برمیگرده، نمیدونیم. با امام زمان برمیگرده یا... نمیدونیم. خدا میدونه.» تصویر منصور را که آرپیجی به دست گرفته، بزرگ نقاشی کرده و روی دیوار زدهاند. میگویند صدایش را هم دارند روی سیدی. ظاهرا توی عراق مصاحبهای کرده بوده که صدایش را گیر آوردهاند. میخواهند سیدی را آماده کنند تا برای رهبر پخش کنند که میگوییم فرصت این کارها نیست.
دو برادری هم که زندهاند، مجروحند. یکی چهار بار مجروح شده. مادرش میگوید: «سال اولی که آقای خامنهای رئیسجمهور شده بود، چندبار رفته بیمارستان فیروزگر عیادتش. امام رضا 2 بار شفاش داده. 8سال اسیر بوده. فلج شده بود. الآن هم عصب یه دستش قطعه. نمیتونه چیز سنگین بلند کنه.» عکسی از این برادر، همراه سه اسیر دیگر در اردوگاه عراق روی دیوار نصب شده. این همان برادری است که در راه آمدن به اینجاست.
برادر دیگر هم مجروح است. موجی شده، مثل مادرش. الآن در آبادان است. اما پرونده جانبازی ندارد. «هر کس بستری نشده، جزو آدم حساب نمیشه.» این را مادری میگوید که سه پسرش شهید، دو تایشان مجروح و خود و همسرش هم مجروح جنگ هستند. اما فقط یک پسرش پرونده جانبازی دارد؛ بقیه نه.
مادر هم که شیمیایی شده. توی درگیری جمعه خونین عربستان هم مجروح شده. اما او هم پرونده ندارد. توی جنگ هم، دکتر گفته بیماریاش خوب نمیشود، چون مدام میرفته به مناطق جنگی. تا کمی بهتر میشده، راه میافتاده به سمت اهواز و آبادان. و دوباره بیماری عود میکرده به خاطر سروصدای بمب و خمپاره.
مادر دوم تازه فهمیده میهمان کیست. جلو میآید و میزند زیر گریه: «حاجآقا. من پسرم قطع نخاع بود. چهار سال. بعد شهید شد.» همه میهمانها اشک میریزند.
رهبر مینشیند روی صندلی و میخواهد احوالپرسی کند. اما مادر فرصت نمیدهد و شروع میکند به گلهگذاری: «آقا! انقدر غم خوردم. انقدر غصه خوردم. به خدا. حالم خیلی بد شده بود.» رهبر میگوید چرا؟ «دیروز صبح زنگ زدم دفترتون. گفتم مسوول این برنامه که من رو از دیدن آقا محروم کرده، خدا زجرش بده.» توی همان حال، همه میزنند زیر خنده، حتی رهبر. رهبر علت را میپرسد. «گفتم برای این که حق من این نبود. من با این وضع نمیتونم بیام دیدار آقا. 1ساله حتی آقا رو تو تلویزیون هم ندیدم.» و میگوید که مریض شده و همسایهها دنبال ماجرا بودهاند که رهبر بیاید خانهشان.
قبل از آمدن رهبر برایم تعریف کرده بود. چهارشنبه هفته پیش یک نفر به آنها خبر داده که رهبر فردا میآید خانهتان. معلوم نیست از کجا این حرف را زده بوده. این خانواده اصلا توی برنامه هفته پیش نبود. به هرحال، همه خانواده آماده بودهاند، اما حجتالاسلام رحیمیان میآید. مادر خیلی ناراحت میشود. به رحیمیان میگوید من با شما کاری ندارم. من میخواهم رهبر را ببینم. و از همان موقع مریض میشود. هم شیمیاییاش و هم موجی بودنش عود میکند. نامه مینویسد برای رهبر. به قول دخترش: «مثل بچهها دنبال آقا میگشت.»
رهبر میگوید نامه را دیده که شعری داشته. بعد میگوید: «این رو به شما بگم. من امشب بنا نبود قم بمونم. فقط به خاطر شما موندم. البته خونه 2شهید دیگه هم رفتیم. اما من به خاطر شما موندم. برای این که بتونم شما رو ببینم» شعرش را قبل از آمدن رهبر برایم خواندهبود. 2بیت شعر که روی یک کاغذ چندسانتی و با مدادرنگی نوشته بود و فرستاده بود دفتر رهبری؛ توی همان حالت موجی بودنش. و حال همان تکه کاغذ، سفر رهبر را یک روز طولانیتر کرده بود:
«آرزو داشتم که به دیدارم بیایی
هم به دیدار من و هم شوی بیمارم بیایی
بیش یک سال است که شویم همنشین تختخواب است
حق من این بود به دیدار دل زارم بیایی»
کار رهبر، من را یاد خاطرهای از امام خمینی میاندازد. فکر کنم همین حجتالاسلام رحیمیان تعریف میکند که نامهای دادیم به امام. مادر شهیدی نوشته بوده که به تهران آمده برای دیدار امام. اما موفق به دیدار نشده. امام هم زیر نامه مینویسد: «تا این مادر شهید را به دیدار من نیاورید، هیچکس را ملاقات نمیکنم.»
مادر ادامه میدهد: «به بیبی، حضرت معصومه گفتم بیبیجان! این عزیزترو خودت بفرست خونهمون. قسمش دادم توروخدا آقا رو بفرست.» و رهبر میگوید: «همونها فرستادن دیگه. همونها زدن پس گردنمون»
فرصت میشود که رهبر حالی از پسرها بپرسد که مادر دوم به نفسنفس میافتد از زور گریه. مادر اول میگوید: «حالا نمیر تا آقا رو ببینی.» بازهم وسط گریه، همه میزنند زیر خنده.
مادر از فرزندانش میگوید که فرزند بزرگتر در خرداد همان سال جنگ دیپلم گرفته بوده و همان سال شهید شد. دیگری دوم دبیرستان بود که سال 60 شهید شد. فرزند دیگر، با آن یکی که 4 بار مجروح شده، اسیر شد. و اینطور بقیه ماجرا را تعریف میکند: «اون که مجروح بود، قسمت شد که دیگه نمیره. بردن بیمارستان درمونش کردن. اما این یکی رفت... که هنوز داره میره. الحمدلله» و آن فرزندی که هنوز داره میره، همان فرزند مفقودالاثر است که هنوز مادرش چشمبهراه است، بلکه دیگر نرود و برگردد.
رهبر، خانواده را دعا میکند: «خداوند انشاءالله که دل شما رو شاد کنه. چشم شما رو روشن کنه با خبرهای خوب؛ با حوادث خوب؛ با اجر بزرگ.»
مادر ادامه میدهد: «الحمدلله. شکر. ما همیشه دلمون قرصه که میتونیم دعا کنیم. خدا که زبونمون رو ازمون نگرفته. اگه کسی بدی کرد، دعای خوب میکنیم که خدایا کار بهتری گیرش بیاد که از این محل بره. اگه کسی کمکاری کرد، دعا میکنیم خدایا کار بهتری بهش بده که دل بکنه و از این کار بره...»
مادر دارد از دعاهایش میگوید که پسرش با همسر و فرزندانش میرسند؛ یک دختر و پسر نوجوان. هنوز خبر ندارند میهمان کیست حتی محافظها که بازرسیشان کردهاند، ماجرا را نگفتهاند. از در اتاق که وارد میشوند، خشکشان میزند. پدر همانجا مینشیند و زارزار میزند زیر گریه. وضع پدر که این باشد، وضع همسر و فرزندان معلوم است.
مادر حرفش را ادامه میدهد: «کسی هم که خوب کار میکنه، میگیم خدا کنه بمونه. مثل حاجآقا احمدینژاد. میگیم خدا کنه این مدتی که مونده، انقدر طولانی بشه تا بتونه همه کارایی که لازمه انجام بده.»
و رهبر حرف مادر شهید را کامل میکند: «خدا انشاءالله این دعاهای شما رو مستجاب کنه. دل شما ها رو شاد کنه. ما رو هم از فیوضات و برکات این خانواده نورانی شما بهرهمند کنه.» و بعد از مادر میخواهد که حاضرین را معرفی کند.
خواهر شهید همه اعضای خانواده را معرفی میکند. اما یادش رفته که خودش را معرفی کند. رهبر میپرسد شما دختر خانواده هستین؟ مادر تایید میکند و باز خاطره محاصره آبادان را تعریف میکند و میگوید: «اعصابش به هم ریخت. گفتند درمانش اینه که دیگه منطقه جنگی نبینه. الآن 40 سالشه. عصای دست من و پدرشه.»
رهبر حالی از پسر جانباز و آزاده خانواده میپرسد و حالی هم از عصای دست پدر و مادر. بعد هم دعایشان میکند.
حالا نوبت میرسد به مادر دوم. حالش را میپرسد. مادر خاطرهای تعریف میکند که انگار ماندگارترین خاطرهاش است: «بچهام قطع نخاع بود. بردنش دیدن امام. نمیتونست بایسته. مردم بلند شدن، اون امام رو نمیدید. میگفت بشینید من امام رو ببینم. تا این که مردم میشینن و پسرم میتونه امام رو ببینه. بعد چند وقت هم شهید شد.» این مهمترین خاطره مادر از فرزندی است که بدون پدر، بزرگش کرده. و حالا حرف مهم خودش: «من همیشه دعا میکنم خدا دشمنای شما رو نابود کنه.» مادر اول مدام دارد خدا را شکر میکند.
رهبر، قرآنی میگیرد برای هدیه دادن. از احوال خانواده مادر میپرسد و جواب میشنود که مادر و برادرانش در شوشتر هستند. یک برادرش مجروح است. پسربرادرش کوچک بوده که موج انفجار «پرت و پلایش کرده». و ادامه میدهد: «اما خدا رو شکر که شما هستین. خوبا هستن. خدا خوبا رو زیاد کنه. بدا رو هم خوب کنه. اگه نمیخوان خوب بشن هم، نیستشون کنه... که یه خورده مملکت خلوت شه» باز هم همه میزنند زیر خنده. پیرزن اجازه نمیدهد که فضای جلسه سنگین شود. هر از گاهی با حرفی، جمعیت را میخنداند.
دختر، دیگر دلش طاقت نمیآورد. حرفش را میزند: «مادرم هم، بندهخدا خودش هم جانباز شیمیاییه. حتی یه دفعه هم تو کتککاریهای مکه تو سال 66 هم مجروح شده. اما متاسفانه اینا هیچکدومشون پرونده ندارن. وقتی بهشون میگیم، میگن افتخار کنید مادر شهیدید. حتما میخواید حقوق جانبازی بگیرید؟»
رهبر را اینطور ندیده بودم تا حالا. سرخ میشود. نه از بغض کردن. انگار از شرمندگی است. چندبار لبش را میگزد تا برخودش مسلط شود. نگاهی به زریبافان میاندازد، با همان خشم. انگار دنبال راهی میگردد تا از زیر این بار سنگین خلاص شود، بدون آن که بیاحترامی به کسی کرده باشد: «هرکس این حرف رو زده، آدم بیادبی بوده.» و بعد راهی پیدا میکند برای آرام کردن خانواده: «اما الآن الحمدلله رئیس بنیاد شهید، یک مرد مومن صالح عاشق خانواده شهداست. و اون آقا ایشونه. این آقا که اینجا نشسته» و به زریبافان اشاره میکند. زریبافان که همینجوری سرخ است، سرختر میشود.
مادر دوم داغ دلش تازه میشود: «ببخشید! همین رئیس بنیاد که تازه اومده و خودش جانبازه، به من هم بدقولی کرده.» رهبر با خنده به زریبافان اشاره میکند: «ایناها. اینه» بقیه به داد زریبافان میرسند: «نه. منظورش مسوول قمه.» و مادر دوم ادامه میدهد: «یک ساله به من قول داده من رو با یه همراه، با هواپیما بفرسته مشهد. اما میگه با قطار برو. من پام درد میکنه. نمیتونم. مرد هم که ندارم.» و این بزرگترین خواسته یک مادر شهید است. رهبر به زریبافان میگوید: «بگید بدقولی نکنن.» و این یعنی که مادر میرود به مشهد؛ با هواپیما.
دختری وارد مجلس میشود. رهبر میپرسد: «این کوچولو کیه؟» و میشنود دختر همسایه است که رهبر را دیده و بیقراری کرده و محافظها مجبور شدهاند بیاورندش داخل خانه. رهبر اسمش را میپرسد؛ حدیثه پروانه.
مادر اجازه میگیرد برای گِلهگی. حدس میزنم صحبت از همسر بیمار و مخارج بیمارستانش است. مادر ادامه میدهد: «حاجآقا! این محله وسیله نقلیه نداره. خانوادهها موندن النگار. یه کارتن نامه هم دادیم. استانداری و فرمانداری و اتوبوسرانی. میگن مسافر نداره. ایستگاه نمیزنن. ماشین نمیاد ده دقیقه وایسته.»
یکی از مسوولین بیت، فوری برگه کاغذی میدهد به استاندار، یعنی که: «خودت بنویس، قبل از این که آقا بگه.»
مادر ادامه میدهد: «استاندار قبلی اومد اینجا. گفتم اگه وسیله نقلیه اینجا نیاد، شکایتتون رو میکنم به حضرت معصومه. انقدر حضرت معصومه مظلومه، هیچکاریشون نکرد.» جمعیت میزند زیر خنده. استاندار حالا خودش مینویسد، بدون این که رهبر بگوید. و رهبر میگوید: «چرا. همین که از قم برش داشت و بُردش، خیلیه.» استاندار میگوید: «من میشنوم و حتما عمل میکنم انشاءالله.» و رهبر معرفیاش میکند: «ایشون استاندار جدید هستن.» و مسوول اجرایی بیت به استاندار میگوید: «بنویس و انجام بده. قبل از این که از قم بندازدت بیرون!»
ظاهرا این خانواده، کارهای زیادی برای محله انجام میدهند. قبل از آمدن رهبر وقتی خواستیم کارهایش را بگوید، قبول نکرد. یک نفر گفت همانها را که به حاجآقا رحیمیان گفتید، به ما بگویید. اما مادر جواب داد: «اون موقع عصبانی بودم که آقا نیومده. میخواستم خالی بشم.»
رهبر قرآن و سکهای را به هر دو مادر میدهد. بعد سکهای به پسر و دختر خانواده. بعد هم نوهها. بعد هم عروس: «نمیشه که به عروس خانواده هدیه ندیم.» و بعد هم اجازه مرخصی میخواهد از مادر: «من رو دعا کنید. ما به دعای شما احتیاج داریم.» بار دیگر کنار تخت میرود و پدر را میبوسد. چفیه را به نوه پسر میدهد که از پایگاه بسیج و با لباس بسیجی آمده و حالا چفیه رهبر را میخواهد تا سِت لباسش کامل شود. و میان گریه خانواده خداحافظی میکند و برنامه سفر قم تمام میشود با این خداحافظی.
ما که میخواهیم برویم، مادر شهید از ما تشکر میکند و میگوید: «اول گفتیم یا مرگ یا خمینی. حالا هم تا نفس میکشیم، میگیم جانم فدای رهبر
اول ذیقعده سالروز ولادت بانوی آب و ایینه ، فاطمه معصومه (س)و یاداور عشق و محبت آسمانی برادر و خواهری نمونه از نسل خورشید است .
اول ذیقعده حکایت ایثار ، غربت و تسلیم در برابر مقدرات الهی است .
اول ذیقعده تکرار تاریخ است . خواهری به دنبال برادری و برادری دلداده خواهر ... زینبی به دنبال حسین و فاطمه ای به دنبال رضا....
اول ذیقعده ، یادآور هجرتی است که اغاز وصل است ووصلی که پایان هجران
اول ذیقعده سالروز ولادت دختری است از نسل کوثرکه نور پاکش کران تا کران را روشن و قدوم مبارکش قم را آسمانی کرد و به برکت حضورهر چند اندکش در این شهر، اقیانوس علم و دانش از قم به اقصی نقاط دنیا جوشیدن گرفت .
اول ذیقعده مفتخر به قدوم نازنین شخصیتی است که از سویی دختر امام است و از سویی خواهر امام و از سویی دیگر عمه امام ، او که مولودبیت وحی و تنزیل است ومنتسب به شجره طیبه امامت و ولایت .
دختری که اورا فاطمه نامیدند و معصومه اش خواندند . همو که در حیات و ممات کریمه اهل بیت است و شفیعه روز جزا . که امام صادق (ع) در باره اش فرمود : تدخل بشفاعتها شیعتی الجنه باجمعهم – تمامی شیعیانم به واسطه شفاعت فاطمه معصومه به بهشت الهی وارد خواهند شد .
دختری که همنام جده اش فاطمه زهراست و همچون آن بزرگوار از پدر بزرگوارش بارها شنیده است که : فداها ابوها
بانویی بهشتی که غرق در عبادت و نیایش، پیراسته از زشتی ها و شبنم معطر آفرینش بود. همو که شعاع عصمت مادرش حضرت زهرا (س) در او تجلی یافته است.
دختری که بارگاه قدسی اش مطاف فرشتگان الهی است و پناهگاه امیدواران و متوسلین به اهل بیت و ضریح نورانیش کلید حل مشکلات و رفع گرفتاری ها وزیارتش با معرفتش مجوز ورود به بهشت که امام جواد (ع) فرمود : من زار عمتی بقم فله الجنه
در میان بانوان اهل بیت بجز حضرت زهرای مرضیه (س) ، فاطمه معصومه تنها بانوی مجلله ای است که زیارت نامه ای ماثور در وصفش وارد شده است .
عالمه بزرگی که همچون جده اش فاطمه زهرا (س) پاسخگوی مسائل علمی و پرسش های مختلف مردم بود و از جمله محدثین و راویان احادیث اهل بیت عصمت و طهارت به شمار می اید .
بانوی وارسته ای همچون زینب کبری (س) برای دفاع از حریم ولایت رنج سفر و غربت را بجان خرید و همچون او هرچند در مدینه الرسول به دنیا آمده بود اما در وادی غربت جان به جان آفرین تسلیم نمود ومدفن پاکش زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان به پیامبر و خاندان پاکش شد . مدفنی که سال ها قبل و حتی قبل از به دنیا آمدن پدر بزرگوارش امام موسی کاظم (ع) توسط امام صادق (ع) عنوان شده بود که : خدا را حرمی است و آن مکه است ، پیامبر را حرمی است و آن مدینه است ، امیرالمومنین را حرمی است و آن کوفه است و برای ما اهل بیت هم حرمی است که آن قم است و به زودی بانویی از فرزنان من که نامش فاطمه است در آنجا دفن می شود . هرکس او را زیارت کند بهشت بر او واجب می گردد .
به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام
به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام
تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو
بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام
به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار
هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام
زصبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح
بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســلام
در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو
ز پای تا به ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام
به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین
ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام ســلام
منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد
به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام
امام صادق (ع) مبتکروموسس بزرگترین دانشگاه اسلامی می باشند که با این طرح گنجینه ای عظیم از ذخائر علمی گرانبها فراهم نموده و آینده اسلام را تضمین کردند. امام با کوشش علمی و فکری مستمر و هوشمندانه خویش مبانی دینی و اندیشه های ناب اسلام را تعمیق بخشیده، مفاهیم عقیدتی و احکام شریعت را منتشر ساخته و شبکه عظیم و تآثیر گذار تبلیغات دینی را پایه گذاری نمودند .
روش امام تنها تدریس یک طرفه نبود ، ایشان با سعه صدر بی نظیری کرسی های درس را اداره می کرد . پس از هر درس مخالفین و منتقدین را فرا خوانده وا شکالات انان را کاملا شنیده و سپس پاسخ می داد . گاهی اتفاق می افتاد که مناظره و گفتگو با مخالفین و منتقدین آنقدر طول می کشید که حضرت برای خوردن غذا هم به منزل نمی رفتند و فردی را مامور می کردند که غذای ساده ای از منزل امام بیاورد تا امام همانجا آن را تناول کنند . غذایی که معمولا جز نان خالی چیزی نبود .
دردانشگاه امام صادق (ع) فقط دروس فقه و اصول تدریس نمی شد بلکه فنون مختلف،اندیشه های متفاوت و رشته های گوناگون دانش آن روز به بحث و مناظره گفتگو گذاشته می شد . فارغ التحصیلان این دانشگاه علمی بیش از چهارهزار نفر براورد شده اند که از جمله آنها می توان به – مفضل بن عمرو – در رشته فلسفه و علم کلام ؛ جابر بن حیان در رشته ریاضیات و شیمی و... اشاره کرد .
امام صادق (ع ) در کرسی تدریس رشته پزشکی تآثیر فوق العاده ای در این علم بجا گذاشت تا آنجا که می توان مدعی شد ایده های آن امام همام در این رشته از جمله منابع موثق و کاملا علمی در رشته طب به شمار می رود .
نفد عناصر اربعه و دیدگاه ارسطو ، کشف و تجزیه هوا آن هم 1100سال قبل از اروپا ، کشف گردش زمین به اطراف خود دربیش از دوازده قرن پیش ، کالبد شکافی علمی بدن انسان و تجزیه و تشریح عناصر موجود در آن از جمله نظریه های علمی امام صادق (ع ) بود که در این دانشگاه تدریس می شد .
پی بردن به وجود اکسیژن در هوا و تجزیه علمی آن ، توجه جدی به مقوله آلودگی های محیط زیست ، توصیه های عالمانه پزشکی ، بخصوص انتقال بیماری بوسیله نور به درستی نبوغ علمی پیشوای ششم شیعیان را میرساند .
هنوز یازده سال از عمر شریف ایشان نگذشته بود که جغرافیای بطلمیوس را نقد کرده و پس از 560 سال از مرگ بطلمیوس برای اولین بار نظریه اودر مورد حرکات خورشید و نجوم را به چالش کشاند و ایده جدیدی را ارائه کرد که امروز زیر بنای علم نجوم است .
یکی دیگر از بدایع علمی امام (ع) ارائه تئوری جالب نور است . تئوری که قرن ها بعد در دانشگاه های اروپا به تدریس گذاشته شد و منجر به اختراع اولین دوربین توسط فلاماندی شد و سرانجام گالیله دویست سال بعد با الهام از این دوربین ، دوربین فلکی را اختراع نمود و به رصد اجرام دنیای خورشیدی پرداخت و با مشاهدات خود نظریه کوپرنیک و کپلر را مبنی بر گردش اجرام خورشیدی از جمله زمین به گرد خورشید را تایید نماید . بی شک اختراع هردو دوربین و مراحل بعدی آن برگرفته از تئوری است که امام صادق (ع) صد ها سال قبل مطرح کرده بود .
نظریه های دیگری هم از امام جعفر صادق (ع) وجود دارد که هریک در جای خود قابل تامل است از جمله : موضوع سرعت نور ، ماده و ضد ماده ، کدر و شفاف بودن اجسام و بازخورد های آن در علم فیزیک و....
*در عالم حقیقت و تکوین هیچ چیزی شر نیست. شر در عالم تشریح مطرح می شود و نسبی است. به عنوان نمونه شیطان یکی از زیبائیهای عالم خلقت است چرا که می توان در مخالفت با شیطان رشد کرد!
*مسئله نماز اول وقت موضوعیت ندارد ؛ آن چیزی که موضوعیت دارد اهمیت دادن به فرمان خدا برای رضای او است. باید به عمق مسئله نگاه کرد. حتی گاهی ممکن است ضرورت ایجاب کند که نماز را به خاطر کاری ضروری قطع کنیم. مسئله اصلی اهمیت به کاری است که رضایت خدا در آن است.
اگر انسان بی دلیل نمازش را در اول وقت نخواند? به نماز که ذکر خدا است اهمیت نداده و این درست نیست. نمازی موثر است که با حضور قلب خوانده شود. نماز بدون حضور قلب اثری ندارد. نماز معیار اصلی است. این نماز بالاترین و شیرین ترین ذکر است. برترین چیز است. همه چیز تابع نماز است و باید سعی کنیم این نماز را درست کنیم. ... نماز به منزله کعبه است و نمازگزار با تکبیر از باب تکبیر به حرم الهی داخل و با سلام از باب تسلیم خارج می شود.
*بعضی ها می گویند ما متکبر نیستیم یا می گویند الحمدالله که ما غیبت نمی کنیم این الحمدالله از صدتا کفر بدتر است؛ چرا؟ برای اینکه می گوییم ما از دیگران منزه تر هستیم، هروقت خودمان را بزرگ دیدیم ساقطیم بزرگترین شخصیت اگر احساس کند که از کسی بهتر است ساقط گردیده است.
*انسانی که درنده باشد جایش جهنم است حالا هی علی علی بگوید.
بگوید پنجاه سال منبر رفتم می گویند برو پی کارت ، تو چرا پاچه مردم را می گرفتی؟ تو عقرب و افعی هستی تو بشر نیستی !
*نباید نسبت به بندگان خدا حتی اگر گناهان آشکار دارند بدبین بود. ممکن است این افراد متحول شوند و از اولیای خدا شوند! همه قابل احترام هستند. حضرت حر(س) مگر اینچنین نبود؟! حضرت زهیر چطور؟! ... در دستگاه حسین بن علی(ع)، در یک لحظه، با یک جذبه می شود از قعر جهنم به اوج آسمان رسید و از این صحنه های زیبا در کربلا بسیار است! و مارایت الا جمیلا ... خدایا چقدر زیبا است!
*باید دقت کرد. کار مردم واجب تر است از نماز غفیله! تعداد دفعات مکه رفتن هم مهم نیست! چیزهایی که در درون انسان هست، اهمیت دارد.
*ما حق نداریم با یک انسان مست برخورد تند داشته باشیم چه برسد به تجسس در امور افرادی که آبرو دارند.
* باید در مسیر باشیم! مثل براده های آهن باشیم! ما باید خورد شویم! ... ماجرای پوریای ولی را که همه شنیده ایم درس بزرگی دارد! یک لحظه تصمیم گرفت تا برای استجابت دعای آن مادر پیر بازنده میدان باشد! ... آیا می توانی در میدان شهر، در مقابل همه مردم و حتی مقامات کشوری و لشکری و در میدان مسابقه ای که همه از تو انتظار برتری دارند، خود را در مقابل ضعیف تر از خودت برای رضای خدا بشکنی؟! می گویند ملکوت آسمانها و زمین برروی پوریای ولی گشوده شد! کو؟ آیا ما می توانیم؟
عصرایران_ صادق وفایی


26- با مردم با محبّت رفتار کنیم که محبّت بیش ترین اثر را دارد.

منتها ما چه می کنیم؟ این انوار را حفظ نمی کنیم. از یکی از بزرگان علما که با آشیخ حسنعلی(نخودکی اصفهانی) محشور بود، پرسیدم ایشان چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب داد: "ایشان هرچه بدست می آورد نگه می داشت." ولی ما انوار را ضایع می کنیم. شب بلند می شود نماز شب می خواند، صبح می نشیند غیبت می کند. نور نماز شب رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین می رود.
حالا به این خانم بگو شما این همه عمره رفتی، مساله اخلاق رو در خانه رعایت می کنی؟ مگر دین خدا مسخره است؟ هر سال عمره می روی یک عیب و بدی را از خودت دور نکردی؟ یا آقا؛ فرقی ندارد. آقا بداخلاق بشود، عبادتش ضایع می شود. خانم بداخلاق بشود، عباداتش ضایع می شود.
اما اگر قضیه از حقوق خدا بود، مستحب است، یعنی مثل نماز نافله می ماند، که قاضی حرف در دهان متهم بگذارد. مثلا متهمی را بیاورند که این شراب خورده است. قاضی بگوید: کی؟ نه! یک داروهایی هست برای درد دندان که بوی بدی می دهند، این بنده خدا از آن ها استفاده کرده است. قاضی باید این ها را بگوید. اگر دین این چیزی بود که در کوچه خیابان می دیدیم، صرف نمی کرد امام حسین در راهش شهید بشود.
ببینید خدا چند گناه را نمی بخشد: 1- عمدا نماز نخواندن.2- به ناحق آدم کشتن.3- عقوق والدین.4- آبرو بردن.
این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف می کرد: "به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می گویی؟
می گفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!" الان در زمان ما هیئتی ها، مسجدی ها و مقدس ها آبرو می برند.
عزیز من اسلام می خواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضی ها با زبانشان می روند جهنم.
روایت داریم که می فرماید اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از دیوار مردم بالا می روند. یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می نشینند آبرو می برند.
امیرالمومنین به حارث همدانی می فرماید: اگر هر چه را که می شنوی بگویی؛ دروغ گو هستی.
اما اگر نه؛ دفعه اول سوز و گداز داشت، دفعه دوم کمتر، دفعه سوم کمتر و اگر برایش معمولی شد؛ او طعمه شیطان می شود. شدیدترین گناه، گناهی است که صاحب آن، آن را کوچک بشمارد.
همه الان صاحب معارف شده اند. همه عارف شده اند. به جوانی گفتم چرا می روی فلان جا؟ گفت حاج آقا سیمش متصل است. گفتم تو مبتدی هستی، سیم را هم تشخیص می دهی؟ من اسم این عرفان را گذاشتم عرفان سیمی. هر کسی را بهر کاری ساختند. متخصص مهم است. یک آسپرین ما از دست غیر متخصص نمی خوریم بعد درباره دین ... .
جوان عزیز اگر عروج می خواهی، می خواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن! دل خواهرت را شکستی. برو درستش کن. دل مادر و پدر را شکستی. از خانه شروع کنید.
جوانانی هستند که محاسن دارند، انگشتر دارند، عطر تیروز هم می زنند، در بیرون هیئت ولی در منزل بروی بپرسی، هیچکس از او راضی نیست. پس برای چه هیئت رفته بودی؟ چرا جلسه رفته بودی؟ پس استاد یعنی چه؟
اولا که وسط دعای کمیل، سخنرانی می کنند که دعای کمیل می شود سه ساعت. دعای کمیل بیست دقیقه است.
ما حق نداریم دعای امیرالمومنین را بکنیم سه ساعت.
اگر استادی نورانیتی داری، مختصر توضیح بده. وسط دعا هرچه شعر بلد است می خواند. همه بیچاره می شوند. جوان ها زده می شوند. می گویند جوان نمی رود دعای کمیل. خوب تو نمی گذاری.
مولوی می گوید در قدیم موذن بدصدایی بود. دیدند روزی صف بلندی از هدایا و تحفه ها تشکیل شده برای این موذن بدصدا. تعجب کرد و علت را پرسید. گفتند همه این افراد در صف مسیحی هستند. گفت چرا برای من تحفه آورده اند. گفتند برای صدایت. گفت صدای من که بد است.
گفتند این مسیحی ها شش ماه با یک دختر مسیحی سر مسلمان شدنش بحث داشتند. دختر اصرار داشت که من می خواهم مسلمان بشوم. مسیحی ها هم در طول شش ماه نتوانستند او را قانع کنند. صدای تو را که شنید گفت من اصلا اسلام را نمی خواهم. این تحفه و هدایا قدردانی مسیحیان از توست.
بچه عقرب از بند انگشت هم کوچک تر بود. عقرب فقط یک لنگه کفش می خواهد. شما الان نمی توانید بگوئید عقرب قوی است ولی موذی است. رو بدهی میاید در آستین آدم.
شیطان هم ضعیف است. نگویید قوی است. این طور بگویید روبروی خدا ایستاده اید. شیطان قوی نیست؛ موذی است.

نمی دانم ما چرا این طور هستیم. زندیق به فردی می گویند که به هیچ چیز معتقد نباشد. یعنی فوق کافر است. کافر داریم که بعضی مسائل را قبول دارد ولی زندیق کسی است که هیچ اعتقادی ندارد.
زندیق ها نقل کرده اند که ما می رفتیم با امام صادق (ع) بحث می کردیم ایشان به قدری زیبا گوش می داد که فکر می کردیم در بحث ایشان را محکوم کرده ایم.
حرف ما که تمام می شد ایشان سرشان را بالا می اوردند همه بافته های ما را با یک جمله نقض می کردند.
اما ما در برادری و خواهریمان حاضر نیستیم به حرف یکدیگر گوش بدیم. صبر کن! شکر توی کلامت! این شکر این جا به چه دردی می خورد؟ بیچاره زحمت کشیده، انرژی صرف کرده می خواهد نتیجه بگیرد بعد بگوییم شکر توی کلامت! یا وسط بحث اگر از یک جمله خوشش نیاید می پرد وسط حرف. آقا جان کمی صبر کنید! به خدا معلومات بدست آوردن به این راحتی ها نیست.
2- چقدر افترا؟ چقدر تهمت؟ خب! دعا مستجاب نمی شود.
3- خدا با تازه وارد رفتار دیگه ای دارد. جوانان عزیز توجه کنند که در توبه باز است اما نه به معنای عوامانه آن.
شنیدم شخصی گفت من فلان گناه را می کنم. گذاشتم بروم مکه تا توبه کنم.عده ای می گویند مگر چه عیبی دارد؟
اجازه بدهید باطن این حرف را به شما بگویم. متاسفانه معمول شده در جامعه. این فرد معنی توبه را نفهمیده است. توبه این نیست بشینی بگویی استغفرالله ربی و اتوب و الیه. توبه اصلش پشیمانی است. پشیمانی دست تو نیست. دست توست؟ می خواهی بروی مکه پشیمان بشوی؟
چرا وقتی متوجه می شوی قسمتی از مالی که داری متعلق به یتیم است، سریع آن را برمی گردانی؟ چون موجبات پشیمانی فراهم شده است.
پشیمانی از حالات درونی انسان است مثل ترس و وحشت. موجبات ترس وقتی پیش بیاید آدم می ترسد. خوشحالی، ناراحتی و ترس از حالات درونی انسان است و دست او نیست. باید موجباتش فراهم شود.
این فرد که می گوید می خواهم بروم مکه توبه کنم، معنی حرفش این است که می خواهم بروم مکه آنجا پشیمان بشوم. پس چرا اینجا پشیمان نمی شوی؟
حالا در این زمینه کسی هنوز پشیمان نشده ولی به همین اندازه با خودش می گوید خوب است در اعمالم تجدید نظری بکنم! اینها باز خوبند.
عده ای هستند که می گویند ولش کن. مردم کارهایی می کنند که گناهان من پیش آنها مثل نماز شب می ماند. اینهایی که می گویند خوب است با خودم خلوتی بکنم و تجدید نظر بکنم؛ فرموده اند حضرت حق شوری در دلشان می اندازد تا توبه کنند.
علامه طباطبایی می فرماید تواب دو معنی دارد. تواب یک معنایش زیاد توبه پذیر است. اما تواب یعنی کسی که توفیق توبه می دهد و توبه را می پذیرد.
ما یک توبه می کنیم و خدا دو توبه می کند و توبه ما بین دو توبه خدا قرار می گیرد. خدا اول توفیق توبه می دهد، شوری در دل می اندازد. بعد ما توبه می کنیم. دوباره توبه ما را می پذیرد. این توبه دوم خداست.
ذکر هم همین است. اول خدا توفیق ذکر می دهد، بنده ذکر می گوید و خدا ذکر را می پذیرد. به این خدا می شود معصیت کرد؟
پس اگر پشیمان نشوی توبه اصلا صدق نمی کند.
4- چیزهایی بین مردم خیلی رایج شده، فکر نکنید که جایز است. مردم خیلی پشت سر هم حرف می زنند. خدا نعمت عافیت داده، فرد این ظرف عافیت را می کند ظرف غیبت و معصیت.
وارد خانه می شوی، زندگی خوب، غذای خوب و..... بعد غیبت می کنی؟ این نعمت عافیت را چرا ظرف معصیت می کنی؟ خدا عافیت داده پشت سر مردم صحبت بکنی؟
5- سخت ترین آیه جهنم در قرآن را اگر بپرسی همه می گویند مار غاشیه، آب جوش و.... ولی سخت ترین آیه جهنم در سوره مبارکه ابراهیم است. می فرماید: "مرگ از هر طرف به سراغ فرد می اید ولی نمی میرد."
زیباترین آیه توصیف بهشت هم اگر بپرسی می گویند: نهر های جاری از عسل و...... ولی کامل ترین توصیف از بهشتی که نرفته ایم در سوره کهف است. می فرماید: " اهل بهشت دوست ندارند از بشهت بروند" شما هر جا بروی بعد چند روز خسته می شوی. چون در قرآن آمده که "خالدین فیها ابدا"( در آن جاودانه اند) آدم با خود فکر می کند چقدر در بهشت بمانیم! ولی اینقدر برایت شیرین می کنند که دوست خواهی داشت بمانی.
6- یکی از اهل عرفان گفته به هر بشری زیاد مراجعه کنی آخر از تو منزجر می شود. یک بار، دو بار، سه بار، می گوید این دفعه آمد جواب نده. بد عادت می شود. فقط یک مورد است که هر چه بیشتر مراجعه کنی قدر و منزلتت بالا می رود و آن در خانه حضرت حق است.
7- بعضی ها حرف عوامانه می زنند می گویند نباید چیزی را به زور از خدا گرفت. از این بی معنی تر نمی شود گفت.
خدا که چیزی را به زور نمی دهد. آن چیز را هم که نباید بدهد، نمی دهد. به وقتش هم می دهد.
اجابت دعا بعضی اوقات موانعی دارد. در دعای کمیل می گوییم "اللم الغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا" خب بعضی کارها مانع از استجابت دعاست.
یکی از این موانع دل شکستن است. پشت سر این و آن حرف زدن است. امروز متاسفانه خیلی معمول شده؛ در مساجد در صف نماز، در هیئت های حسینی می نشینند پشت سر فلان فرد غیبت می کنند.
می فرماید: "هرکس پشت برادر دینی خود غیبت کندکه قدر آن فرد نزد مردم پایین بیاید، از ولایت خدا خارج می شود." تعارف که نیست. باید این کارها را بگذارند کنار، دعا مستجاب شود.
8- خانمی است شوهرش بسیار متدین و اهل نماز و روزه ؛ خانم افسرده شده است. رسیدگی کردیم دیدیم 20 سال این آقا صبح گفته خداحافظ، شب گفته سلام. بله. همان آدم مومن مقدس. نماز جماعتش را با غفلیه و الذنون الذهب اش همه را در مسجد خوانده آمده. بله بعضی ها دین را مسخره کرده اند. دین این نیست که عزیز من.
شب می آید خانه. حاجی شام داریم ، بیاورم؟
با یک لحنی می گوید: چی داریم؟
یک لقمه خورده می گویند حاجی خوابش برد. هیچی. روی حاجی رو بپوشونید! صبح هم بیدار شده نماز و تعقیبات. بعد هم با اخم خداحافظ.
نه یکی نه دوتا بلکه یک گونی پر؛ خانم ها نامه نوشتند. حرفشان این است که جیبمان پر از پول است. طلا، امکانات و خانه بزرگ.... ولی محبت ندیدیم.
این موضوع یک طرفه نیست. از آن طرف آقا داریم که خانم افسرده اش کرده است. اینقدر خانم بداخلاقی کرده آقا نمی داند چه کار کند.
یک خورده بشینید محاسبه ی نفس بکنید. در بهار درختان را هرس می کنند، چندتا گل می کارند. چند تا گل بکارید. گل رافت و عطوفت بکار!
خانم، آقا! ببینم می توانی اخلاقت را خوب کنی! می توانی فریاد نزنی! می توانی غضب را کنترل کنی! وقتی به باغچه رسیدگی می کنند، بعضی گیاه ها را که خشک شده، در بهار از ریشه در می آورند. این تکبر را بندازید دور. گیاه از خود راضی بودن را بنداز دور. پس کی می خواهیم متحول بشویم؟
9- تشیع این نیست که آدم موقع سینه زدن بالا بپرد، اسم امام حسین را نصفه نیمه ببرد.
یکی از اهل علم حالش به هم خورده بود. می گفت عده ای را دیده بود که روی زمین خوابیده بودند روی زمین می کشیدنشان، صورتشان به زمین کشیده می شد و خون جاری شده بود؛ حال اهل علم بد شده بود. ائمه راضی اند به این؟
ما عاشق اهل بیت هستیم اما ببینید واقعا اهل بیت راضی اند از این حرکت؟ وقتی بنا بشود عالم برود کنار ،محور بشود یک جوان؛ این جوان همه کار می کند دیگر.
اعتقادات که نباید از بین برود. ببینیم اهل بیت از ما چه می خواهند. رضایتشان در چیست. شیعه کیست؟ شیعه علامه امینی است که تشیع را روشن کرده و زحمت کشیده است.
شیعه، شرف الدین است. شیعه، علامه میرحامد حسین هندی است و امثالهم. زحمت کشیدند بحث علمی کردند.
علامه امینی زحمت کشیده به این رسیده که حدیث غدیر از 360 طریق نقل شده است. 360 طریق 14 قرن را مستغرق می سازد. آیا امکان دارد 360 نفر که همدیگر را ندیده اند دروغ بگویند؟ با این دلایل محکم حدیث غدیر را ثابت می کند. شیعه ایشان است.
10- سابق بر این در تهران ختم صلوات می گرفتند. هر فرد تعدادی صلوات به عهده می گرفت کلا 14000 صلوات می شد. حالا ما نمی خواهیم انتقاد کنیم. فردی آمد خدمت آیت الله العظمی بهاالدینی گفت آقا ختم صلوات داریم چند دفعه بفرستیم؟ فرمودند "یک مرتبه". با حضور قلب باشد یک مرتبه کافی است. حالا حضور قلب نباشد برو صد هزار صلوات بفرست. علامه طباطبایی فرموده بودند یک صلوات برای همه کافی است.
عصر ایران