هم رکاب خورشید
علی خیری
امشب، آسمان با دامنی از ستاره به استقبال زمین آمده و مدینه، بی تاب تر از هر زمان چشم به آسمان دوخته است.
تو می آیی تا برای بابا زینت باشی و برای رضا(ع)، زینب. تو می آیی تا خاطرات کوچه های آتش گرفته مدینه را از پستوی ذهن ها بیرون بکشی.
از بهشت بر خاک سرنوشت، فرود می آیی تا در قلب کویر، عطر بهشت بپراکنی.
وقتی خسته از زمانه و دل شکسته از همه جا، رو به حرمت می آورم، انگار همه دردها از وجودم رخت برمی بندد. گاه نگاهم را بر پر کبوتران حرم می بندم و تا اوج آسمان پر می گیرم و گاه در زاویه ای از حرم، زانوی ارادت بر زمین می زنم.
نمی دانم در تو چه رازی نهفته است که جست وجوگران مزار بی نشان فاطمه را به خود می کشاند و آبی بر آه آتشناک آنها می پاشد.
نمی دانم تو برای دیدار برادر، بی قرارتر بودی یا او برای دیدن تو؟ اما خوب می دانم که بی برادر، مدینه جای ماندن نبود و این گونه، شوق دیدار برادر، از مدینه راهی ات کرد. و اینک در وسط کویر، اقیانوسی شده ای برای تشنگان و در راه ماندگان.
دختری هم رکاب خورشید و پناهگاه هرچه ناامید. شکوفاتر از گل های اردیبهشتی و دلکش تر از حوریان بهشتی؛، با حرمی به وسعت تمام آفرینش، با زایرانی زلال و بارانی.
تاریخ ننوشته است، اما دلم گواهی می دهد که روز ولادت، تو هم مثل زینب(س)، تنها در پناه آغوش پرمهر برادر آرام شدی و طعم زندگی از نگاه دلنواز او در دلت جوشید.
اگر نیامده بودی، پیوند مدینه و توس، بر صفحه روزگار نقش نمی بست و قم تا همیشه کویر می ماند.
اگر نیامده بودی، غبار زمین بر گونه های قم می نشست و در هیاهوی تاریخ گم می شد.
اینجا چقدر دست های زیارت نامه به آسمان بلند است و دعا به اجابت نزدیک؛ با گلدسته هایی که به سمت آسمان قنوت گرفته اند و تصویرشان در حوض آبی افتاده است.