سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آن حضرت را از فرموده رسول ( ص ) پرسیدند « پیرى را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید » گفت : ] او که درود خدا بر وى باد چنین فرمود : و شمار مرد دین اندک بود . اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده ، هر کس آن کند که خواهد . [نهج البلاغه]

یادش بخیر اون روزای بچه گی

ناب ترین لحظه های زندگی

محله های با صفای بیجار

طراوت آب و هوای بیجار

سر کرز، پای دودار، ناو گل

باغ کا زوراووصدای بلبل

کاشی کاری، نونوایی و بنایی

دستفروشی ،جاجگه ، باقلوایی

آلووقندآلویادش بخیر

شانسی وچرخ باری یادش بخیر

بچه های محله الان کجان

دوستای چاق و چله الان کجان

منصورعلی کرد ورضا کا یحیا

مسعود کارحمت ، علی مش میرزا

جمشید و محمود و کر ممدلی

حسن حسین خاطره صندلی

سید تقی، فریدون باصفا

که داد جوونیش رو به راه خدا

بچه های مسجد فاطمیه

هیئتی ها ی باصفای شیعه

بازی اصلی مون چی بود خاک بازی

سرگرمی و تفریح مون آب بازی

فرفره بهترین وسیله مون بود

قرقره سرمایه جیبامون بود

در کاندا هف سنگ و تیله بازی

تو خاک و خل مشغول راه سازی

یادم میاد تو کشو میزمون

پر شده بود آشغالای این و اون

-----------------------------------------
مثل همه بچه های هم رده

هفت ساله بودم بردنم مدرسه

راه خونه تا مدرسه دور بود

تاکسی و سرویس کجا جور بود

پیاده و دوان دوان می رفتم

تو بیابون روی خاکا می جستم

یه روزکه بارون حسابی اومد

کار من بیچاره هم در اومد

آروم آروم داشتم می رفتم کلاس

یه وقت شدم یه آدم آس و پاس

هر دو تا پام گیر کرده بود لا گلا

هر کاری می کردم نمی شد جدا

از یه طرف مدرسه ام دیر شده

از یه طرف پاهام زمینگیر شده

از یه طرف از حاج اقام می ترسم

از کتک اش و سیلی اش می ترسم

لباس و کیف و کتابم کثیفه

کارم با حمام و صابون و لیفه

داد می زدم، وحشتی بود تو دلم

یکی منو نجات بده تو گلم

هرچی نیگا می کردم هیچکی نبود

غیر از من و سایه ام هیچکی نبود

یه وقت تو اون لحظه صدایی اومد

انگار فرشته خدایی اومد

باقرسید مصیب ازره رسید

دستامو تند گرفت و محکم کشید

پاهام از اون لای گلا دراومد

قصه پر غصه من سر اومد

 ------------------------------------------

یه روزی داشتم می رفتم مدرسه

تابخونم ریاضی و هندسه

دختر بیچاره ای با ترس و لرز

اومد پیشم "کرا"به فریادم رس

افتاده یه سگ دنبالم می ترسم

ببین چطور از وحشتش می لرزم

بیاو مردی کن از من دورش کن

تو پسری یه مشت بزن کورش کن

بادی به غبغب اومدم جلوتر

حالا نگو خودم از او ترسوتر

یه هو یه اتفاق بدتر افتاد

سگ دختر رو ول کرد پی من افتاد

دادوبیداد من بلند شد هوا

کمک کنه به من یکی ای خدا

----------------------------------------

  حالا بگم برای اون روی ماه

قصه افتادنم و توی چاه

بچه بودم بچه ای شر و بلا

شیطونک و بازیگوش و ناقلا

درسامو خوندم همه رو مو به مو

زدم بیرون، کجا، خونه عمو

مثل همیشه ورجه وورجه کردم

عمورواز دستم دیوونه کردم

توی حیاط خونه شون یه چاه بود

عمیق وپرآب، سیاه مثل دود

یه وقت دیدم دارم می رم ته چاه

داد زدم از ته دلم آه آه

صدای جیغم به هوا بلند شد

آبام آقام از ته چاه بلند شد

عموجونم اون طرفا می چرخید

صدای جیغ و ناله ام را شنید

این ور و اون ور رو نگاه می کنه

صدا می اد ولی خودش گم شده

مسعود کجایی به فدایت عمو

خونه رو گشتم پی تو کو به کو

اومد و اومد تا رسید سر چاه

چاه عمیق و پر خطر روانکاه

جیغ می زدم عمو عمو کجایی

زهره ترک می شم اگه نیایی

کلی تقلا زحمت و وانفساه

بیرون آوردن منو از قعر چاه

انداخت منو با عجله رو شونه

با گریه و ناله آوردن خونه

آقا وآبا نگران و مبحوت

مش قهرمان چی اومد سر مسعود

عموی بیچاره از ترس و غصه

گفت چیزی نیست مونده زیر بشکه

بشکه ای پرآب وپرازآشغالا

افتاده رو این بچه ناقلا

بچه که نیست وروجکه ماشالا

بزرگ که شد عاقل می شه ایشالله

آقا جونم تا این حرفا رو شنید

دو سیلی محکم تو گوشم کشید

بچه مگه عقل و شعور نداری

چی کار به بشکه و درشکه داری

صدای ناله عمو دراومد

نزن باباش تازه از چاه دراومد

شکر خدا صحیح و سالم هستش

به لطف حق از مرگ حتمی رستش

 ----------------------------------------------

 

یادش بخیر اون روزای حماسی

تظاهرات وفضای سیاسی

با اون که من سن و سالی نداشتم

مثل یه مرد برو بیایی داشتم

اعلامیه شعار جور می کردیم

تظاهرات ضد شاه می کردیم

توی کلاس عکسای شاه و کندم

به جای اون عکس امام گذاشتم

با بچه ها داد می زدیم مرگ بر شاه

ناظم می گفت به جاش بگید جاوید شاه

الهی چشمات روز بد نبینه

بلایی که سرم اومد نبینه

مدیر منو گرفت زیر لگد

سیلی و مشت و حرفای خیلی بد

شکر خدا شد انقلاب پیروز

فصل زمستان شد بسان نیروز

حالا دیگه وقت کار و تلاشه

همت کن همت چاره سازه

پایه گذاری گروه جهاد

من بودم و بچه های پاک نهاد

نشریه تبلیغ و تئاتر و سرود

گوشه ای از کارای این گروه بود

جهاد سازندگی مون راه افتاد

نور خدا توزندگیمون افتاد 

شونه به شونه هم کار می کردیم

گندم و جو ها رو درو می کردیم

-----------------------------------------------

سوم راهنمایی ام تموم شد

حوزه علمیه نصیبمون شد

امثله تصریف هدایه خواندم

سیوطی و لمعه درایه خواندم

مدتی کرد دلم هوای تهران

مدرسه مجد تو قلب ایران

بعد از اون ام مدرسه بهشتی

چه بچه های پاک و خوش سرشتی

چاردهم اردیبهشت هفتاد

قرعه فال دگری برافتاد

دیگه باید عازم قم می شدم

در حرم فاطمه گم می شدم

حضرت معصومه سلام علیک

بانوی مظلومه سلام علیک

گوهر دردانه زهرا تویی

شافعه محشر کبری تویی

بنت رسول اخت رضای غریب

عمه سادات و پناه غریب

قم حرم امن خدای ودود

جلوه پاکی و خلوص و سجود

قم حرم اخت رضای رئوف

مامن و ماوای خدای رئوف

-------------------------------------------------



سال هزار و سیصد و شصت و هشت

گلبن بختم به شکوفه نشست

نیمه گم گشته باغ دلم

زد شرری بر دل و بر حاصلم

روز غدیر شه دلدل رسید

جشن وصال گل و بلبل رسید

شیرین و فرهادی به هم رسیدن

خوشه ای از رحمت حق رو چیدن

حاصل این زندگی پر فروغ

هست سه فرزند شلوغ و پلوغ

مطهره محمد و فاطمه

صل علی محمد و آله

-----------------------------------------------

کربلای جبهه ها یادش بخیر

روزای خوب خدا یادش بخیر

سنی نداشتم ولی تکلیف بود

دشمن ما در پی تحریف بود

چند باری هم توفیق جبهه ام بود

جبهه که نه مدرسه عشق بود

عشق خدا به امر پیر خمین

پیشانی بندامون همه یا حسین

ذکر لب بچه ها یا فاطمه

رمز شبای حمله یا فاطمه

چناره مجنون سقز و شلمچه

دو کوهه و مریوان و حلبچه

جبهه و گریه های عارفانه

جبهه و رازهای خالصانه

جبهه و مستی وصال معبود

جبهه و ایثار و رکوع و سجود

یاد تموم شهدایش بخیر

یاد غلام نریمانش بخیر

یوسف بسان شیر نینوا بود

فرمانده رشید جبهه ها بود

حسین همچو مرغ دشت بلا

پرکشید و رفت طرف کربلا



نکته: برخی از کلمات اشعار با لهجه کردی بیجاری آمده است.

 

 



مسعود صفی یاری ::: چهارشنبه 92/12/28::: ساعت 8:51 عصر نظرات دیگران: نظر