سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]

طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟

پوچ و بس تند چونان باد دمان

همه تقصیر من است ، این که خود می دانم

که نکردم فکری ، که تعمق ننمودم روزی ، ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران ؟

***
کودکی رفت به بازی ، به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند : کنون تا بچه است ، بگذارید بخندد شادان ...

که پس از این ، دگرش فرصت خندیدن نیست ، بایدش نالیدن .

من نپرسیدم هیچ ، که پس از این ز چه رو باید نالیدن ؟

هیچ کس نیز نگفت زندگی چیست و چرا می آییم ؟ به چه سان باید رفت ؟

پس از این چند صباح ، به کجا باید رفت ؟ با کدامین توشه به سفر باید رفت ؟

***

نوجوانی سپری گشت به بازی ، به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن باز نفهمیدم من ، که چه سان عمر گذشت

لیک گفتند همه : که جوان است هنوز ، بگذارید جوانی بکند ، بهره از عمر برد کامروایی بکند .

بگذارید که خوش باشد و مست ، بعد از این باز ورا عمری هست .

یک نفر بانگ برآورد : هم اکنون بایدفکر فردا بکند

دیگری آوا داد: که چو فردا بشود ، فکر فردا بکند .

سومی گفت : همانگونه که دیروزش رفت ، همچنین فردایش

با همه این احوال ، من نپرسیدم هیچ که چه سان جوانی بگذشت .؟

آن همه قدرت و نیروی عظیم ، به چه ره مصرف گشت ؟

نه تفکر ، نه تعمق ، نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی

چه توانی که زکف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت .

قدرت عهد شباب ، می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات .

... ای صد افسوس که چون عمر گذشت ، معنی اش فهمیدم .

حال می فهمم هدف از زیستن این است رفیق ؛

من شدم خلق که با عزمی جزم و دلی مهدی عزم

پای از بند هواها گسلم ، پای در بند حقایق بنهم

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم

شربت جرات وامید و شهادت نوشم

زره جنگ برای بد و ناحق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه ،گر چه سراپا سوزم

 من شدم خلق که چون مهدی زهرا باشم

نه چنین زائد و بی جوش و خروش

عمر بر باد به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت ، معنی اش می فهمم

حال می پندارم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت ؛

کودکی بی حاصل ، نوجوانی باطل ، وقت پیری غافل

به زبانی دیگر ؛

کودکی در غفلت ، نوجوانی شهوت ، در کهولت حسرت .

شعر از خانم سپیده کاشانی با اندکی تلخیص و تغییر 



مسعود صفی یاری ::: پنج شنبه 87/8/9::: ساعت 12:34 عصر نظرات دیگران: نظر