بی حجابی ناشی از شهوت است وشهوت، آغازى شیرین و پایانى رسواگر دارد. بسا شهوتهایى که حاصلى جز بدنامى و بىآبرویى ندارند. چه زشت است کسى با تبعیت از شهوت و ارتکاب فحشا، خود را نزد مردم بىآبرو سازد!
سرنوشت فرمانروایىِ شهوت، چیزى جز رسوایى و ننگ نیست. باید به اندیشه فردا بود. لذّت امروز، نباید موجب غفلت از فردا گردد. چون فرداى رسوایى فرا رسد، حلاوت شهوت امروز، با تلخىِ ننگ از میان مىرود. نیکنامى گوهرى است که نباید آن را با چیزى به مثل شهوتِ پست دنیایى عوض کرد. یکى از رهآوردهاى عفّت، حفظ خوشنامى و پرهیز از رسوایى و بدنامى است.
وقتى که خداوند متعال، بهشت را آفرید، فرمود: «اى جبرئیل! برو و نظرى به آن بینداز». جبرئیل رفت و نگاه کرد. سپس خرسند و شادان گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، هیچ کس نیست که ویژگىهاى آن را بشنود، مگر اینکه مشتاق گشته، وارد آن مىشود». آنگاه خداوند بهشت را با انواع سختىها آمیخته ساخت و به جبرئیل فرمود: «برو و نگاه کن!». جبرئیل رفت و نگاه کرد و با حالى مضطرب و نگران آمد و گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، خوف آن دارم که هیچ کس وارد آن نشود!».
پس از آن، خداوند، دوزخ را آفرید و به جبرئیل فرمود: «برو و نگاه کن». جبرئیل رفت و چون نگاه کرد، گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، هیچ کس نیست که از وضع دوزخْ مطلع گردد و وارد آن شود». خداوند، دوزخ را با انواع شهوتها و لذتها آمیخت و بار دیگر از جبرئیل خواست که به آن بنگرد. جبرئیل رفت و چون دوزخ را در این هیئت دید، با نگرانى گفت: «خداوندا! به عزّتت سوگند، از آن بیم دارم که هیچ کس نمانَد، مگر آنکه وارد آن گردد».1
این، یک واقعیت است که اولاً دنیا پایانپذیر است و آخرت، ابدى. ثانیاً «سختى دنیا»، «بهشت آخرت» را درپى دارد و «لذت دنیا»، «دوزخ آخرت» را. کسى که اهل عیش و نوش و شهوت باشد، پا در مسیرى گذاشته است که پایان آن، دوزخ است و آنکه عفّت گزیند، مسیرى را برگزیده است که به بهشت ختم مىشود.
انتخاب شهوت، به معناى محرومیت از بهشت و خریدن دوزخ است. دوزخ، مسیرى سهل و آسان دارد که همان شهوت است.
کسى که در پى ارضاى لذّت و شهوت باشد، به دوزخ درافتد.
اهل شهوت در روز واپسین، بدبوتر از مردار، وارد صحراى محشر مىشوند. پس بیایید هرگاه زیادهخواهىها ما را وسوسه کردند، خویشتندارى پیشه کنیم که پایان عفّت، بهشت است. کدام بهتر است: «لذت آنى و عذاب ابدى» یا «رنج آنى و بهشت ابدى»؟!
1- الکافى، ج 2، ص 89
نگاه ، عمل چشم است ؛ امّا با گراها و گرایشهاى متفاوت . گاهى چشم ، در اختیار نفس نیک فرما قرار مىگیرد و به جلوههاى نیکى در پدیدههاى الهى مىنگرد و توشهاى براى زندگى ابدى بر مىگیرد و گاه تحت سیطره نفس بد فرماى ، بدون توجّه به هشدارهاى «ورود ممنوع» به حریمهاى محترم وارد شده و حرمت درى مىکند .
از نگاه تا نگاه ، تفاوت بسیار است . گاهى نگاه با چشم باز است و گاه با چشمان تمام بسته . بعضى وقتها نگاه ، بذر محبّت در دل مىافشاند و وقتى دیگر تخم حسد و کینه و بدگمانى .
زمانى نگاه ، پلّههاى «پیشرفت» است و گاه دیگر ، براى «پسرفت» . گاهى انسان را به هستى مىرساند و گاهى به پستى مىکشاند .
گاهى اوقات نگاهها عبادت به شمار مىآیند: مثل نگاه به صورت پدر و مادر ، و نگریستن به چهره عالم و وقتى هم، سبب معصیت و دورى از رحمت خداوند مىشوند .
آدمیزاده با خیلى چیزها «امتحان» مىشود . بعضى با «پول» برخى با «شهرت» ، بعضى با «مقام» ، برخى با «فقر» ، بعضى با «بى مهرى» ، برخى هم با «محبوبیّت» و . . . سرانجام کسانى هم با «عشق و محبّت» .
اگر سادگى کنیم ، گاهى یک نگاه و لبخند و محبّت، ما را به «دام» مىاندازد . خدا مىداند که پشتِ این نگاههاى مسموم و محبتهاى فریبا چه درّه هولناک و شبِ تیره و بدبختى هول انگیزى نهفته است!
پلکها که باز است ، در چشم انداز ما خیلى چیزها قرار دارد ، دور یا نزدیک ، خوب یا بد ، روا یا ناروا ، حلال یا حرام .
چشم هم ، مثل دست و زبان و گوش و دل ، محدودههاى «ورود ممنوع» دارد مگر به هرچه «دیدنى» است ، باید نگریست؟ مگر هر چه جلوى چشممان قرار گیرد ، مجاز به تماشاییم؟ مگر من حق دارم دفترچه تو را بى اجازهات بخوانم؟ مگر تو مجازى که بى اذن دوستت ، کیف و کمد او را باز کنى؟ یا به جیب او دست ببرى یا آلبوم عکسش را نگاه کنى یا نامهاى را که براى دیگرى آمده ، بىاجازه او باز کنى و بخوانى؟ اگر درِ خانه یا اتاقى باز بود مگر باید داخل آن را دید زد؟».
محبّت و دل ، گنجى است که نباید در اختیار هر کس گذاشت. قابلیت طرف را باید سنجید ، اگر لایق بود ، دل به او باید داد . وگرنه ، همان بهتر که دل، محبوبى نداشته باشد و خانه قلب ، تهى باشد» .
استاد جواد محدثی