روزگار از ما عمر و جوانى مىگیرد، ما از آن، چه گرفتهایم؟ آیا حساب سود و زیانمان را کردهایم؟ آیا قبول داریم که «جوانىِ» ما یک سرمایه است؟ اگر آن را خرج مىکنیم، باید به سودآورى آن نیز توجه داشته باشیم. آنچه از دست مىدهیم و آنچه به دست مىآوریم، باید تناسبى قابل قبول با هم داشته باشند. آنان که در یک حادثه و یا به صورت طبیعى جان مىبازند، آنان که از مرحله جوانى به سالخوردگى و از کارافتادگى مىرسند، آنانکه هرچه مىدوند، نمىرسند و هرچه مىکوشند، آرامش و آسایش نمىیابند، همه یک «فرصت» را از دست مىدهند. اما چه کسانىاند که همین معماى به ظاهر ساده ولى حقیقتاً دشوار را درک نمىکنند؟ چرا تا این فرصتها هست، ناشناخته است و چون از دست مىرود، قدرش معلوم مىگردد؟ «غفلت از گذران عمر»، دلیل ناگشوده ماندن این معماست. سوره «عصر» را دوباره بخوانیم: «قسم به عصر! انسان در خُسران و زیان است! مگر آنان که اهل ایمان و عمل شایستهاند...».
«حسابگرى»، گام نخست موفقیت است. کسى که «نقد جوانى» را رایگان از کف بدهد، کولهبارى از «حسرت» را تا دامنه قیامت بر دوش خواهد کشید. کوتاهى یا بلندى عمر، هیچ یک به تنهایى نشان «ناکامى» یا «کامیابى» نیست. گرچه عمر طولانى، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بیشتر شود، آیا باز هم طول عمر، مطلوب است؟ مگر ناله امام سجاد(ع) را در دعاى «مکارم الأخلاق» نشنیدهاى:
«خدایا! اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آنکه بر من خشم گیرى، جانم را بگیر».
تندرستى و شادابى و فراغت هم موهبت دیگرى است که اغلب افراد تا مشغول و گرفتار و زمینگیر نشوند، «سرمایه بودن» آن را درنمىیابند.