امام حسن عسگری (علیهالسلام) در نامه ای خطاب به شیعیان خود و البته به ما و همه پیروان خود چنین مرقوم فرمودهاند:
«ای شیعیان من! شما را به تقوای الهی و پرهیزگاری در دینتان سفارش میکنم.
از شما می خواهم در راه خدا تلاش و کوشش کنید و راستگو باشید.
هرکس شما را امین شمرد و امانتی به شما سپرد، چه نیکوکار بود و چه بدکار، امانت دار امانتش باشید.
ای شیعیان من! شما را به خوب همسایه داری سفارش میکنم و توصیه میکنم نماز را با جماعت بخوانید، از بیماران برادران دینی خود عیادت کنید و در تشییع جنازه آیشان شرکت کنید.
حقوق برادران دینی خود را بپردازید که اگر فردی از شما پرهیزکار، راستگو و امانتدار باشد و با مردم خوشرفتاری کند، میگویند: این شیعه است و در نتیجه باعث خواشحالی ما میشود.
ای شیعیان من ! از خدا بترسید و زینت ما باشید، نه آن که باعث ننگ ما گردید، هر دوستی که هست به نفع ماجلب کنید و هر زشتی را از ما برطرف سازید، زیرا که هر چه از نیکی درباره ما گفته شود، سزاواریم و هر بدی که درباره ما بگویند، ما آنچنان نیستیم. ما از جانب خدا پاک داشته شدهایم و هر که جز ما چنین ادعایی کند، دروغگو است.
و در آخر سفارش میکنم شما را به اینکه خدا را زیاد یاد کنید و فراوان به یاد مرگ باشید، قرآن را زیاد تلاوت کنید و بر پیامبر خدا بسیار صلوات بفرستید که در هر صلوات بر رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) ده حسنه است. بدانچه شما را سفارش کردم، عمل کنید، به شما درود میفرستم و شما را به خدا میسپارم.
_______________________________________________________
«بحارالأنوار، ج 75، ص 372»
حرفهای خوب و از سر دلسوزی شنیدنش حتی اگر زیاد هم تکرار بشود اما باز هم ارزش گوش دادن و فکر کردن دارد؛ درست مثل حرفهای امام جعفر صادق (علیهالسلام). ایشان به خصوص برای جوانان در مورد دوست یابی، ازدواج، تحصیل و ... توصیه های کاربردی دارند.
امام خطاب به یکی از یاران خود چنین بیان کردند: «هیچ گاه دوست ندارم یکی از جوانان شما را ملاقات کنم مگر اینکه در یکی از دو حال، شب و روز خود را بگذراند؛ یا عالم باشد یا طالب علم» *
انتخاب دوست هم یکی از اختصاصات دوره جوانی و زندگی انسان است که تأثیر بسیاری در سرنوشت انسان دارد. امام صادق (علیهالسلام) در مورد اهمیت دوستی و لزوم توجه جوان در انتخاب دوست نیز چنین متذکر شدهاند: «دوستان سه دسته هستند. اول کسی که مانند غذا در هر زمان به او نیاز هست و او دوست عاقل است.
دسته دوم دوستانی که برای انسان مانند بیماری، رنج آور هستند. یعنی دوست احمق و نادان است و بالاخره دسته سوم از دوستان آنهایی هستند که وجودشان برای جوان همانند داروی حیات بخش است، و آن رفیق روشن بین و اهل تفکر است.»**
ازدواج به موقع هم از موارد مورد تاکید این امام بزرگوار است. امام صادق (علیهالسلام) بر ازدواج جوانان تأکید فراوان داشته و میفرمودند: «دو رکعت نماز که فرد ازدواج کرده میخواند بر 70 رکعت نماز یک فرد مجرد برتری دارد.»***
________________________________________________________________
* (آمالی شیخ طوسی، ص 303)
** (بحارالانوار، ج 75، ص 237)
*** (روضة الواعظین، ج 2، ص 374)
9 دی، 9 دی، 9 دی و ما ادریک ما9 دی؟ تو چه میدانی که 9 دی چیست؟
شأن 9 دی از صفحات تقویم بالاتر است. 9 دی ترجمه عاشوراست به زبان انقلاب اسلامی. 9 دی تجربه عاشوراست به زبان بسیجیان خامنهای که میتوان تا کربلا رفت اما با حسین بازگشت و زینب به اسیری نرود.
9 دی،9 دی، 9 دی. 9 دی اگر چه روز بود اما شب قدر انقلاب اسلامی بود و فرشتهها شهدایی بودند که همراه با ما ستارههای حضرت ماه، «این عمار» خامنهای را با حضور خود لبیک گفتند. تقدیر ما را خدا در شب قدر انقلاب اسلامی خوب نوشت. ما در این شب قدر در شب قدر انقلاب اسلامی به جای قرآن صامت، قرآن ناطق را بر سر خود گذاشتیم.
9 دی ما گفتیم؛ الهی العفو از «این عمار» و خدا ما را بخشید به آبروی شهدا. 9 دی تجلی شهدا بود. من بودم و تو بودی و ما بودیم و مادر شهیدی و فوج فوج شهدایی که آمده بودند تا سلام ارباب بیکفن را به ما برسانند: «السلام علیک یا اباعبدالله». آنانکه شهدا را در 9 دی ندیدند، چشم صورت گشوده بودند، نه چشمه بصیرت. چشمها را باید شست. چفیه نمیآید به خواص بیبصیرت. چفیه را به شهدا میشناسند. چفیه بر دوش خامنهای زیباست و آنانکه پرسه در مه میزنند، چه میدانند چفیه چیست. چه میدانند 9 دی شب قدر انقلاب اسلامی است و چه میدانند شب را به ماه و ستارهها میشناسند. نه، شب تاریک نیست. خفاش تاریک است و چون کور است، نه ماه را میبیند و نه نور ماه را. شما اگر به ماه، نگاه میکنید، ما به آه ماه نگاه میکنیم که از دست خواص بیبصیرت آه میکشد. چشم نه، نگاه را باید شست. آن چشمی که در 9 دی حضور شهدا را ندید، «گناه» کرده است، «نگاه» نکرده است. چشم ما در 9 دی هشتاد و اشک با اشک نگاه کرد که طرف حسابت اگر به جای بعثیها، بعضیها باشند، لاجرم باید خون گریه کنی. اگر در 8 سال دفاع مقدس حنجره شهدا را بعثیها بریدند، اینجا بودند بعضیها که قصدشان بریدن فریاد ما بود. بعضیها نمیخواستند چشم ما را کور کنند که در جنگ نرم در فتنههای پیچیده نگاه آدمی را میزنند. بعضیها را کار با پای ما نبود؛ طمع به راه ما به ماه ما به راه پیمایی ما به ماه پیمایی ما کرده بودند. بعضیها را کارشان با دست ما نبود؛ به کف العباس بیعت ما با حسین کار داشتند. بعضیها میخواستند با پنبه سر از بدن انقلاب اسلامی جدا کنند. جمهوری اسلامی باشد اما به گونهای که بود و نبودش برای آمریکا و اسرائیل هیچ فرقی نداشته باشد. جمهوری اسلامی قلابی و نه جمهوری اسلامی انقلابی. در این جنگ، بکشی متهم میشوی به برادرکشی. کشته شوی، چه از سپاه دوست و چه از لشکر دشمن شهید حساب میشوی. حرف بزنی، میگویند ساکت. سکوت کنی، با «این عمار» چه کنی؟
سال 88 یک سال نبود. یک عمر بود برای ما و در این عمر پر از درد و غصه، این فقط 9 دی بود که بر ما خوش گذشت. در 9 دی دوباره ما به راه افتادیم. دوباره فریاد آشتی کرد با حنجره ما. دوباره نگاه خوش نشست به چشمان ما. دوباره زنده شدیم. 9 دی، روز حیات دوباره ما بود. اگر خامنهای گفت؛ این عمار، رهبرا! ما همه عمار. 9 دی جلوه عمار بود... «میثم میثم عمار»... 9 دی ما با شهدا آمدیم و پدر شهیدان کریمی عکس علی و عباس را هم آورده بود. 9 دی ما با شهدا اما با خشم عاشورایی آمده بودیم. ما باز هم زودتر از دوربینهای صدا و سیما رسیدیم. ما به دعوت شورای هماهنگی نیامده بودیم. از خشم آشوب عاشورا آمده بودیم. از خشم لشکریان عمر سعد که باز هم خیمه حسین را آتش زدند. «یا خیل الله ارکبی و ابشری بالجنهًْ».
ما در 9 دی حرفمان به خامنهای این بود: «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی» که ما فرزندان علمدار کربلاییم. هر درس که لازم بود عباس به ما داده است. پادرمیانی خواص بیبصیرت همان جام زهری بود، همان امان نامهای بود که ما به مولایمان عباس اقتدا کردیم و پاره کردیم آن نامهها را آن بیانیهها را. اوج ادب عباس لحظهای بود که جواب سلام شمر ملعون را نداد و اوج ادب ما لحظهای بود که فریب نخوردیم بعضیها چقدر با امام عکس دارند. بر عکس راه امام بر خلاف جهتی که ولایت فقیه نشان میدهد، حرکت کنی، خواه با خمینی عکس داشته باشی خواه با آمریکا در یک قاب نشسته باشی. خواه خیر سرت نخستوزیر امام باشی، خواه رمز جدول جروزالیم پست. حتی «با علی در بدر بودن شرط نیست» که گفت، به «آقای ولایت مترو» گفت، به «جناب جام زهر» گفت، به «حضرت پرسه در مه» گفت، به «عالیجناب ساکت» گفت، به آنان که گم شده بود خاندان نبوتشان را گفت و گفت: «با علی در بدر بودن شرط نیست، ای برادر نهروان در پیش روست»... نه، ما هنوز از دست «این عمار»ی که رهبر گفت، با خواص بیبصیرت بیحساب نشدهایم.
آن احترام از روی ادبی بود که ما به احترام ولایت فقیه برای شما نگه داشتیم ولی این نوشته از روی ولایتپذیری عاشورایی ما نوشته شده است. پس با دقت بخوانید و بدانید ما ملت هم اگر میخواستیم مثل خواص بیبصیرت ولایتپذیر باشیم، «آقا» نه یک بار که هر روز و هزار بار باید میگفت «این عمار» که این عمار را رهبر از دست ولایتپذیری خندهدار شما گفت. ولایتپذیری شما قرائت جالبی است از ولایتپذیری. یعنی تنها گذاشتن علی نه به بهانه گرما و سرما و جنگ و نبرد که به همین بهانه ولایتپذیری. لابد «آقا» باید تکتکتان را جداگانه صدا میکرد و یکییکی به شما میگفت «این عمار» که مطمئن میشدید سخن گفتن علیه سران فتنه، لالمانی نگرفتن در برابر سران کفر، خروج از ولایتپذیری نیست؟! لااقل یک هزارم حقوقی که میگیرید، یکصدم فیشتان دفاع کنید از نظامی که از آن حقوق میگیرید. اگر سیدعلی فقط مثل شما ولایتپذیر داشت و اگر ما، ملت ما نسل 9 دی نبودیم، چه دور و دراز میشد «این عمار».
برای ولایتپذیری باید «بها» داد یا همین ولایتپذیری را هم به دیگر بهانههایی که معمولا برای تنها گذاشتن علی استفاده میکنید، اضافه کنید؟! ولایتپذیری ما ادعا دارم که بسی فرق میکند با ولایتپذیری شما. ما بیگانهایم با این ولایتپذیری. اینگونه ولایتپذیر بودید که لابد رهبر «خواص بیبصیرت»تان خواند و از دستتان «این عمار» گفت. نه جانم؛ ولایتپذیری ما هزینه از جانمان فقط نیست که بالاتر خرج از اندک آبرویی است که از صدقه سر همین ولایت فقیه به ما رسیده است که الگوی ما در ولایتپذیری آن بیبصیرتی نبود که در 9 دی پرسه در مه زد و آن بیبصیرتی نبود که تنگه احد را، ولایت فقیه را به عافیت سفیه فروخت. به جای این همه هزینه کردن از «آقا» برای امور ریز و درشت دستگاه تحت مدیریتتان، کمی از ولایتپذیری خود عاشورایی هزینه کنید.
اگر بگویم اسوه ما در ولایتپذیری فقط و فقط شهدا هستند، به چه کسی برمیخورد؟ بعضیها از یک موبایلشان از تکذیب یک تماس در وقت لازم حاضر نیستند برای ولایت فقیه بگذرند؛ هیهات چون شما ولایتپذیری کنیم. هیهات منا الذله. شهدا در ولایتپذیری خود ایثار داشتند؛ بیتالمقدس را، فتح خرمشهر را به پای امام نوشتند. برای عدمالفتح از خودشان مایه میگذاشتند، نه از ولایت فقیه. شهدا در نثار ثار هم ایثار داشتند. شما را الگوی ولایتپذیری کیست که به جای حقیقت، مصلحت را به پای «ولایت» مینویسید؟ با شما باشد البته که علی تنها میماند اما با شما نیست. از 9 دی به بعد با ما است. ما حاضریم جلوتر از جسم علی و نه امر علی، سپر بلای مولا شویم و خود را به در خیمه معاویه برسانیم و علی به ما بگوید، بازگرد؛ این گفتن علی و این بازگشتن ما هزار بار بهتر از آن است که در کنار علی باشیم و با علی عکس داشته باشیم اما علی ما را محرم خود نداند و به جای ما، به چاه نخلستان بگوید «این عمار» که ولایتپذیری هم خطری با «آقا»ست، نه هم سفری با رهبر.
الگوی ما در ولایتپذیری شهیدی بود در «جزیره بوارین» که لحظاتی قبل از شهادت میگفت: «رو ندارم به امام نگاه کنم. هنوز خط باز نشده. چیزی به امام نگویید، مبادا دلش بشکند». آهای خواص بیبصیرت! ما اگر میخواستیم مثل شما ولایتپذیر باشیم، مثلث جام زهر بازهم کارگر میافتاد و به خامنهای هم مثل خمینی جام زهر میداد. پادرمیانی خواص بیبصیرت در فتنه 88 جام زهر بود و ما در 9 دی زدیم و این جام را شکستیم اما جام جم، «خواص بیبصیرت، مایه ننگ ملت» را پخش نکرد. لابد به رسانه ملی هم بزرگان گفته بودند که سانسور کند صدای ما را در 9 دی؟! من از مسؤولان نظام یک خواهش دارم: «لطفا شجاعت خود را به پای ولایت بنویسید» که در جمهوری اسلامی از همه بیشتر «آقا» از رسانه ملی انتقاد کرده است. «آقا» کم از قوه قضائیه انتقاد کرده؟ نثار ثار که مال شهدا بود، لااقل در ولایتپذیری نظریتان ایثار داشته باشید که «آقا» سخن پنهانی ندارد. ما از ایشان شنیدهایم که میکروب سیاسیاند آنان که میکروب سیاسیاند اما نشنیدهایم که فعلا مصلحت نیست با سران فتنه برخورد شود.
البته ما در صداقت مسؤولان تردید نداریم. نیز اقتضائات اداره مملکت سرمان میشود اما آنچه باعث میشود مخمان سوت بکشد بیحساب و کتاب خرج کردن شما از ولایتفقیه است. نسل من حق دارد بگوید «بابای ما است خامنهای». نسل من غرورش را به پای رهبر مینویسد. شب قدرش 9 دی را به پای ولایتفقیه مینویسد. نسل من ترسو نیست اما حتی اگر هم جایی از سر مصلحت بترسد یا از سر مصلحت، شجاعانه بترسد، این ترس را به پای خودش مینویسد. نسل من نسل 9 دی کی و کجا از «آقا» هزینه کرد که مثلا چون رهبر به ما نگفته بود، صبح تا ظهر عاشورا چنین و چنان کردند آشوبگران؟ نسل من نسل 9 دی این یومالله را به پای رهبر مینویسد. لطفا در ولایتپذیری از این شهدای زنده درس عبرت بگیرید و لطفاتر فرق بگذارید میان شأن خود با شأن رهبر که شما سرباز هستید و شأن سرباز مصلحت سنجی نیست؛ یورش به دشمن است.
یک وقت سرباز علی سرداری چون مالکاشترنخعی است؛ آنجا امام مسلمین جوری تصمیم میگیرد و آن وقت که گرد حسین را کوفیان پیمانشکن پر کردهاند، آنجا رهبر جامعه اسلامی به گونهای دیگر. ای خوشا سربازی برای رهبر باشیم که متاثر از ولایتپذیری خندهدار ما مجبور به «این عمار» گفتن به «خواص بیبصیرت» نباشد. البته شک نیست که افراط نباید کرد اما افراط را شما دارید در تفریطتان میکنید با این هزینه کردنهای بیخود از ولایت.
شما با مجتبی در کربلای 5 نبودید، با ما که در کربلای فتنه بودید! در شاخ شمیران نبودید، در شمیران که بودید. در ارتفاعات الله اکبر نبودید، در الله اکبرهای مسجد ضرار در جنگ نرم که بودید. در آن 8 سال دفاع مقدس نبودید، در این 8 ماه دفاع مقدس که بودید. شهید امیر حاج امینی را نمیشناسید، یعنی شهید حسین غلام کبیری را هم نمیشناسید؟! فکه نرفتهاید، جنوب شهر هم گذرتان نیفتاده؟ شلمچه نبودید، کوچههای صد شهید هم ندیدهاید؟ مادر 5 شهید ندیدهاید؟ دست پدر شهید نبوسیدهاید؟ نکند من مینویسم «فکه» شما یاد مکه میافتید؟ یاد سکه، یاد سکته بصیرت بر اندام خواص! شما را کیست الگو در ولایتپذیری؟...
گفت: «در کجا بودید وقتی جنگ شد/ عرصه بر مردان عالم تنگ شد؟»...
گفت: «تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست/بین ابروها رد قناسه چیست؟»...
گفت: «ای آب ندیدهها و آبیشدهها/ بیجبهه و جنگ انقلابی شدهها؛ مدیون فداکاری جانبازانید/ ای بر سر سفره آفتابی شدهها»...
آهای آقایان! من از شما یک سؤال خیلی آسان دارم؛ سالگرد عملیات کربلای 5 چه روزی است؟...
گفت: «دستهایم تا به آهنج رفت/ تا غروب کربلای 5 رفت؛ جز بسیجیها که عاشقپیشهاند/ دیگران این روزها بیریشهاند».
ملت ایران بسیجی است و برای بسیجیها اساسیترین قانون این مملکت وصیتنامه شهداست (صلوات محمدیپسند بفرستید). بوسیدن دست بسیجیها زیباست اما عمل به وصیتنامه شهدا از آن هم زیباتر است. عمل به وصیتنامه شهدا یعنی احترام محض به قانون اساسی. نقطه به نقطه هر قانونی در این مملکت مدیون قطره قطره خون شهدایی است که جوهر قلم وصیتنامههایشان بود (تکبیر!) قانون اساسی قانون مقدس نظام جمهوری اسلامی است اما اگر شهدا و وصیتنامه شهدا نبود، از این قانون اساسی آیا چیزی هم مانده بود که من و شما سنگ آن را به سینه بزنیم؟!
با این همه اساسیترین حرف من این است: براساس اصول قانون اساسی میتوان در راه ولایتفقیه نثار ثار کرد اما فقط براساس اصول وصیتنامه شهداست که شهید عباس رفعتی لحظاتی قبل از شهادت میگوید؛ «ما خط را نشکستیم، خدا شکست. امام را تنها نگذارید. به امام بگویید...» و عباس نتوانست پیام خود را به امام بگوید، چون دیگر به شهادت رسیده بود و هنوز داشت از پهلویش خون میجوشید و چفیهاش سرخ شده بود و همسرش بیشوی و 4 فرزندش یتیم و مادر و پدرش بیفرزند...
گفت: «این چراغی است که خاموش نگردد هرگز/ داغ اولاد فراموش نگردد هرگز؛
بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمیمیرد/ که من عشق شهادت را ز مولایم حسین گیرم»...
گفت: «پس از 15 سال غریبی بینشانی/ خدا میخواست در غربت نمانی؛ از آن سرو سرافراز تو هر چند/ پلاکی بازگشت و استخوانی.»...
گفت: «ای شهید با خون خود دین را مصفا کردهای/ حمله بیتالمقدس را تو برپا کردهای؛ رمز پیروزیتان چون بود با نام علی/ از علی آموختی اینگونه سودا کردهای؛ گوهر دردانه بودی بهر مادر ای عزیز/ اذن میدان را ز بابایت تقاضا کردهای؛ بعثیان کشتند اما نام نیکت تا ابد/ ثبت شد بر قلب تاریخ، آنچنان جاکردهای.»...
گفت: «خدا را شکر و سپاس که به امت مسلمان ایران رهبری فقیه عطا کرد تا راه را از بیراهه تشخیص دهند و خوشا به حال آنانکه فقیه و امام زمان خود را شناخته و تا مرز شهادت از او پیروی کردند.»...
گفت: «شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ماست/ ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست؛ اینجاست خوابگاه شهیدان کوی دوست/ فردا جوار قرب حقیقت دیار ماست».
***
شب چهارشنبه 9 دی هشتاد و اشک مادر شهیدی داشت اشک میریخت در سجده نماز شب. سجادهاش چفیه «مجتبی» بود. از مجتبی هیچ بازنگشت الا پلاکی و چهار تکه استخوان و وصیتنامهای در 4 خط. قانون اساسی ما مدیون خون شهداست.
قانون را آدمی با دست مینویسد و وصیتنامه را شهید با خون، پس ناراحت نشوید اگر میگوییم؛ «قانون اساسی ما وصیتنامه شهداست».
مسؤولان باید از این جمله شبی هزار بار بنویسند تا مجتبی را فراموش نکنند. مجتبی در کربلای 5 به شهادت رسید و قریب 20 سال پیکرش بازنگشت. میگویی نه، از خاک شرق ابوالخصیب بپرس. از خاک شلمچه...
گفت: «قدمگاه شهیدان است اینجا/ محل رشد ایمان است اینجا؛ کسی که انس با این خاک دارد/ برایش کعبه جان است اینجا؛ جماران قبله رزمندگان بود/ صفابخش جماران است اینجا؛ به کام ما گذشت اینجا شب و روز/ مسیر شهر جانان است اینجا؛ در اینجا پای مهدی بوسه میخورد/ که تحت رحمت آن است اینجا؛ چه یارانی در اینجا پا نهادند/ دل جامانده سوزان است اینجا؛ هزاران خاطره در خود نهفته/ کتاب عشق بازان است اینجا؛ ز اشک فاطمه دارد نشانه/ شبیه بیتالاحزان است اینجا؛ به خون پهلوی بشکسته سوگند/ شکسته دل فراوان است اینجا؛ زشبهای پر از عطر مناجات/ همیشه نور باران است اینجا؛ در اینجا ترک عصیان میتوان گفت/ که الحق توبه آسان است اینجا؛ شب قدری که گم کردیم اینجاست/ محل فهم قرآن است اینجا؛ به یاد قدرهای عشق بازی/ دل عاشق پریشان است اینجا؛ دلیل اینکه جا ماندم ز یاران/ خدا داند نمایان است اینجا؛ به گوش دل شنیدم عاشقی گفت/ که مهدی واقعهخوان است اینجا؛ شلمچه از دوئیت دورمان کرد، همان توحید پنهان است اینجا؛ شهادت را از اینجا میگرفتند/ زمین عید قربان است اینجا؛ در اینجا میتوان آرامشی یافت/ محل ذکر رحمان است اینجا؛ اگر چه کس نفهمد حرف ما را/ قدمگاه شهیدان است اینجا».
دل نوشته ای از حسین قدیانی/ برگرفته از سایت شهید اوینی